یک شنبه 29 تير 1393
ن : fatemeh

ادامه داستان

 خب اینم ادامه داستان دخترک ببخشید دیر شد

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه

را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود،

وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن

آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم!

اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود

سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار،

آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری

خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت

و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

........................................................................................

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

 

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه

خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

 

3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار

و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

 




سه شنبه 17 تير 1393
ن : fatemeh

موسیقی روییدن




سه شنبه 17 تير 1393
ن : fatemeh

داستان جالب

 روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کر

د که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض

گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که

خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد

طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد،

پیشنهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند

بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد

و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد

گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید

و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم،

دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود

و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد

لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود،

اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد

و زمین آنجا پر از سنگریزه بود.

در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.

دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او

دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت.

ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست

که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

..........................................................

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟

چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:

 

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد

و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

 

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی

تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود.

معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟! 

جواباتونو بگید تا ادامه داستانو بزارم




سه شنبه 17 تير 1393
ن : fatemeh

زلال

 اب دریا باشی یا چاه فرقی نمی کند

زلال که باشی آسمان در توست...




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

ماهی




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

جالب

خب همین اول بگم هرکی میخواد سرگیجه نگیره امتحان نکنه

به مدت سی ثانیه به مرکز این عکس نیگا کنین

بعد از سی ثانیه یه نگا یه دستتون بندازید.

دوستان عزیز من بی تقصیرم!!




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

خوب زندگی کن ...

امیدوارم آنقدر خوب باشیم

و زیبا زندگی کنیم

که وقتی از خط پایان زندگی می گذریم

کسی دست نزند...


 




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

ناامید




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

صبر

براي تمــــــام رنـج هايـي كه مي بري صــبــــر كن

صبـــــــــــر اوج احترام به حکمت های خداست...
 




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

دوران




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

زندگی

در کتاب چهار فصل زندگی

صفحه ها پشت سرِ هم مي روند

هر يك از اين صفحه ها، يك لحظه اند

لحظه ها با شادي و غم مي روند...

گريه، دل را آبياري مي كند

خنده، يعني اين كه دل ها زنده است...

زندگي، تركيب شادي با غم است

دوست مي دارم من اين پيوند را

گر چه مي گويند: شادي بهتر است

دوست دارم گريه با لبخند را

 




شنبه 14 تير 1393
ن : fatemeh

پسر بچه

 

روزی پسر بچه‌ای در خیابان سکه‌ای یک سنتی پیدا کرد.

او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد.

این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز،

سرش (به دنبال گنج) را به سمت پایین بگیرد! او در طول زندگی،

۲۹۶ سکه ۱ سنتی، ۴۸ سکه ۵ سنتی، ۱۹ سکه ۱۰ سنتی، ۱۶ سکه ۲۵ سنتی،

۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ۱ دلاری پیدا کرد؛

یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت.

در برابر به دست آوردن این ۱۳ دلار و ۲۶ سنت،

او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۹۱ طلوع خورشید،

درخشش ۱۳۷ رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.

او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان،

در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می‌آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز،

درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.


 




چهار شنبه 11 تير 1393
ن : fatemeh

تامل برانگیز

 

لطفا به اشتراک بزارید...




خرید فانی بافت">خرید فانی بافت

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آرزو های زیبا و آدرس orkide-prettywishes.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.